بی یا

داستان ها، و یادداشت های محمد حسینی

جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۸

چقدر مثل هم هستیم


برای محمد رحمانیان و « روز حسین »
فرهیختگان 26/9/88

سال های سال پیش نمی دانم در کدام کتاب خواندم: « تنها نهال های نازک طوفان های شدید را تاب می آورند.» طوفان خانه ها و درخت های تنومند و پل ها را می روبد، اما نهال نازک، با همه خردی و سستی ریشه هایش می ماند. خم می شود و می ماند.
نمی دانم همیشه و در همه جا این طور هست یا نه، اما تا چشم کار می کند، تا حافظه قد می دهد و تا تاریخ روایت می کند، انگار در حوالی ما همین بوده که هست. نویسنده می نویسد و روبیده می شود؛ شاعر می سراید و روبیده می شود؛ فیلمساز می سازد و روبیده می شود؛ نقاش، آهنگساز، پیکره ساز، نمایشنامه ساز و... همه، همه مثل هم.
نوشتن اتفاق افتادن امر محال آفرینش است بر کاغذ. این محال رنج ها می طلبد و ممکن می شود. و بعد طوفان است و روبیدن. باید این کاره باشی تا بدانی یعنی چه.
و کتاب که برای اخذ مجوز فرستاده می شود؛ کابوس مضاعف می شود. چه می گویند؟ این بار کجا را، کدام را دوست نمی دارند؟ و همه در غفلت این که تمایز وحشتناک بین زندگی عمومی و خصوصی دارد ویرانمان می کند.
چه می گویم؟ دو شب پیش به دعوت لی لی فرهاد پور میهمان تمرین تازه ترین کار رحمانیان بودم که این روزها، لابد پیرو « دوری و دوستی» با ندیدنش در برنامه شبانه تلویزیون بسیار بیش تر دوستش دارم. نمایشش درختی سترگ بود؛ ریشه دار و پربار. دقتش در خواندن و دریافتن دو، و شاید سه، برهه تاریخ و همنشانی آن ها ستودنی بود و به کسوت درام درآوردن آن دریافتن، ستایش برانگیز. چهار ساعت خستگی ناپذیر او و همراهانش بازی ساختند از مصیبت تکرار شده قرن ها، از نینوا تا همین حوالی ما. « روز حسین» حیرت زده ات می کند و اندوهگین؛ اندوهش اما از جنس همیشه نیست. اما حرفم این ها نیست، که در تمام آن چهار ساعت که با تحسین تمرین را نگاه می کردم؛ همان آشنا را می دیدم؛ همان طوفان؛ همان کابوس؛ همو بود؛ همان؛ همان که می روبد. متن تصویرش می کرد و نگاه ها ، به رغم بازی های درخشان، در انکارش نا توان بودند. ناتوان در انکار این کابوس که نتوانند ثمره آن همه تلاش را به تماشایمان بگذارند. آخر تنها نهال های نازک طوفان را تاب می آورند.

جمعه، آذر ۱۳، ۱۳۸۸

برای آن همه کتاب های خوب


فرهیختگان 12/9/88
این روزها چند کار خوب خوانده‌ام. در میان مجموعه داستان‌ها «برف و سمفونی ابری» پیمان اسماعیلی به نظرم بسیار خوب آمد. گفت‌وگو ندارد که پیمان برای رسیدن به این نثر و تکنیک رنج‌‌ها برده است، و بی‌شک بیش از آن در پروراندن نگاهی چنین دقیق و برازندة انسان به پیرامونش؛ و این‌ها همان ویژگی‌هایی است که کمی پیش در «نگران نباش» مهسا محب علی دیده بودم و از یاد نمی‌برم. محب علی نسلی را دیده بود که مدت‌ها بود نمی‌خواستیم ببینیمش. اما ماجرا فقط دیدن نیست؛ او انسان را ستوده بود؛ حتی اگر ابتذال را سپر بلایای تاریخی‌اش کرده باشد.

باز هم خوانده‌ام: «آویشن قشنگ نیست»‌ نوشته حامد اسماعیلیون، «موزه اشیاء گم شده» پیام یزدانجو، «دیوانه در مهتاب» حمیدرضا نجفی و… که خواندنی‌اند و به گمانم هرکدام چیزی به ادبیاتِ‌ معاصرمان افزوده‌اند.

و باز هم خوانده‌ام، بی‌آن‌که شما هنوز آن‌ها را خوانده باشید. کارمند نشر بودن گاه حسن‌هایی هم دارد.

اسدالله امرایی چند ماهی هست که خزان خودکامة مارکز را ترجمه کرده است؛ ترجمه‌ای تحسین برانگیز. این‌که می‌گویم تحسین برانگیز تعارف نیست. شک ندارم کارنامة‌ امرایی،‌ به رغم درخشانی آثار پیش از اینش، از این پس به قبل و بعد از ترجمه «خزان خودکامه» بخش خواهد شد.

شک ندارم اگر مارکز به فارسی می‌نوشت، «خزان خودکامه»‌اش همین می‌شد که امرایی به فارسی‌اش درآورده.

کتاب چند ماهی است که در ادارة ‌کتاب است، و ناشرش:‌ ثالث.

«برای بوسه‌ای در بوداپست» ارسطویی را هم سال تازه آغاز شده بود که خواندم. رمانی کم حجم که می‌دانم کوهی از برگه و فیش پشت سر دارد.

داستانِ آرامِ عشقی تباه شده در سال پرحادثه ۵۷٫ سخت ایرانی است و عجیب فهمیدنی در هر گوشة‌ جهان.

کاش بیش از این در ارشاد نماند. ناشر این هم ثالث است.

مجموعه قصه‌ای از فوئنتس به اسم «آب سوخته» با ترجمة‌ علی اکبر فلاحی در نشر ققنوس در دست انتشار است و نشرش به گمانم به دو دلیل اتفاقی بزرگ است. دلیل اول:‌ مجموعه‌ای است از بهترین داستان‌های فوئنتس، منتشر شدة‌ دو سالِ پیش در مکزیک. و دلیل دوم:‌ زبان اسپانیولی برای ترجمه به فارسی، از این پس مترجمی تازه نفس و کاربلد دارد.

در این چند ماه،‌ هربار که ناشر را دیده‌ام، یادم نرفته اصرار کنم، تشویق مترجم را به ترجمه‌های دیگر از یاد نبرد.

برای «سایه‌ها» نوشته محمود فلکی آب پاکی را روی دستمان ریختند:‌ «‌غیر قابل چاپ.»‌ حیف،‌ اما بین خودمان بماند، همیشه امیدی هست. قبل از این هم برای کتاب‌هایی از اول آن عبارت کلمة «غیر» برداشته شده است. یکی‌اش همین ماه پیش چاپ شد.

رمانی از مهناز کریمی خوانده‌ام که آن قدر در انتظار مجوز مانده که دیگر اسمش هم یادم نیست. کریمی هم مدتی است در ایران نیست. عالی است، چنان ریاکاری نابودکننده‌مان را نشانه رفته است که حیرت می‌کنی. ناشر کار باید روشنگران باشد.

و یک کار محشر خوانده‌ام از مارکز به اسم «یادداشت‌های پنج ساله» و بله با ترجمة ‌«بهمن فرزانه». فرزانه که در رم ترجمه‌اش می‌کرد، هر چند صفحه که پیش می‌رفت، تماس می‌گرفت و تا گوشی را برمی‌داشتم می‌گفت:‌ «فوق‌العاده‌اند، یکی از یکی بهتر.» ترجمه که تمام شد من بودم که می‌خواندم و از پشت میزم در نشر ثالث می‌گفتم:‌ «فوق‌العاده‌اند، یکی از یکی بهتر.»

و باز هم هست. آن همه کتاب خوب که امیدوارم فقط ما، کارمندان نشر، خواننده‌شان نمانیم.