بی یا

داستان ها، و یادداشت های محمد حسینی

چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۰

قلم

انگار ديروز يا پريروز موسم رسمي گراميداشت قلم بوده است. در جا و جاهايي هم مراسمات رسمانه برگزار شده است. آشنايي شركت كرده در يكي از اين مراسم، بي شك از سر لطف، در نوشته اي از جاي خالي كساني از جمله من گفته اند.چقدر خجالت كشيدم.حتي از تصور اين كه گمان شود مي توانسته ام از شركت كنندگان باشم خجالت مي كشم

قاطرچي نشده

در قزوين مثلي هست

«قاطرچي نشده كفرش را ياد گرفته است»
به گمانم روشن هست كه چه وقت به كار مي رود. مثلا براي كسي كه از شاعري ارزش كلمه و مطالعه و استعداد نمي داند، اما مو بلند كردن را بلد است. يا ديپلماتي كه سياست و مديريت رفتار نمي داند، اما

قاطرچي اگر ديده باشيد، بيخود و باخود حيوان را به تازيانه مي كشد و فحش ركيكش مي دهد، البته نه به خود حيوان كه به پديدآورنده اش. چيزي شبيه همان رفتار كه در درگيريها نه به طرف مقابل كه عموما به مادرش فحش داده مي شود
چه مي دانيم شايد آن بي پروايي از آن جاست كه قاطرچيان قاطر را _ با توجه به خصوصيت اين حيوان_ از نخست ساخته دست و ذهن بشري مي دانسته اند
اين ها البته حرف ديگري است. مي خواستم بگويم مدتي است كم و بيش تا خبري، سياسي تا فرهنگي، اقتصادي تا هنري مي شنوم از ذهنم مي گذرد كه
قاطر چي نشده