بی یا

داستان ها، و یادداشت های محمد حسینی

دوشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۹

زندگی کاریکاتوری ما


محمد حسيني با تنها رمان منتشرشده‌اش «آبي‌تر از گناه» (۸۴) موفق شد جايزه‌ي هوشنگ گلشيري و جايزه‌ي مهرگان ادب را به دست بياورد. از آن به بعد، منتقدها و خواننده‌ها منتظر بودند تا کار بعدي اين نويسنده‌ي سي و نه ساله منتشر شود. اين انتظار چهار سال طول کشيد تا نهايتن نشر ثالث سال گذشته مجموعه‌داستان «نمي‌توانم به تو فکر نکنم سيما» را از او به بازار فرستاد. اين کتاب هشت داستان کوتاه دارد، داستان‌هايي که هيچ يک بيش‌تر از ده صفحه نيستند و هر کدام ماجرايي متفاوت از داستان‌هاي ديگر، کاراکترها و قصه‌ي جدا، و مضمون خاص خود را دارند. انتشار «نمي‌توانم به تو فکر نکنم سيما» بهانه‌اي بود براي يک گفت‌وگوي کوتاه با محمد حسيني درباره‌ي داستان‌هاي‌اش.

-حسین جاوید/روزنامه بهار/بیست وسوم فروردین1389----

-‌ آقاي حسيني، بين انتشار کار قبلي شما «آبي‌تر از گناه» و کتاب جديدتان فاصله‌اي چهار ساله وجود دارد. ضمن اين‌که «نمي‌توانم به تو فکر نکنم سيما» کتاب بسيار کم‌حجمي‌ست، به نظر مي‌رسد همه‌ي داستان‌هاي آن جديد نيستند و شايد متعلق به قبل از اين چهار سال باشند. اين وقفه چه دليلي داشت؟ آيا شما نويسنده‌ي کم‌کاري هستيد؟

فقط يکي از اين قصه‌ها مربوط به چهار سال پيش است، قصه‌اي‌‌ست که نتوانستم در مجموعه‌ي «ماريا» چاپ کنم و حالا اين‌جا آمده. الباقي همه‌شان قصه‌هايي هستند که در اين چهار ساله نوشته شده‌اند. اين‌که مي‌گوييد کم‌کارم، نمي‌دانم. سال‌هاست خودم را عادت داده‌ام که لااقل روزي يکي، دو ساعت بنويسم، اما قبول دارم که بين چاپ کتاب‌هاي‌ام گاه وقفه‌هايي مي‌افتد که البته بخشي از آن از اراده‌ي من خارج است. دوست ندارم فقط براي حضور داشتن‌ شتاب‌زده و عجولانه کتاب چاپ کنم. نمي‌خواهم به خودم بدهکار باشم. معمولن وقتي به خودم اجازه مي‌دهم قصه‌ها چاپ بشوند که حتا نتوانم يک کلمه‌شان را جابه‌جا بکنم. رسيدن يک قصه به اين وضعيت زماني طولاني مي‌برد. يک موضوع ديگر هم هست. من در اين چهار سال روي رمان «تنها براي روجا» کار کرده‌ام که دارد به نتايج پاياني مي‌رسد. چند تا قصه‌ي ديگر هم نوشته‌ام که برخي را خودم دل‌ام نمي‌خواست در اين مجموعه باشند و برخي هم عملن امکان حضور نداشتند.

- شما در کار نشر هم فعال هستيد. قبلن در انتشارات ققنوس کار مي‌کرديد و حالا در نشر ثالث. به نظر من رسيد که شايد درگيري‌تان با اين کار پرزحمت شما را کمي از نوشتن عقب انداخته است.

البته من هم‌چون‌آن به هم‌کاري‌ام با نشر ققنوس ادامه مي‌دهم اما مسلمن همه‌ي ما ناچاريم زنده بمانيم و در اين زنده ماندن، متاسفانه، بخش عمده‌اي از وقت‌مان را دور مي‌ريزيم و به بطالت مي‌گذارنيم. احساس تلف‌شده‌گي احساس مشترک همه‌ي نويسنده‌هاي ايراني‌ست. کاري‌اش نمي‌شود کرد. زندگي هزينه دارد و بابت اين هزينه چيزي که بايد بدهي وقت است، وقتي که مي‌تواند صرف خلق ادبيات بشود. من که روزي يک ساعت يا دو ساعت مي‌نويسم، اگر مجال بيش‌تري داشتم، روزي شش ساعت يا هفت ساعت مي‌نوشتم. نوشتن و سر و کار داشتن با کاغذ و قلم تنها کاري‌ست که هيچ وقت خسته‌ام نمي‌کند. طبيعي‌ست که آن‌وقت اين چهار سال وقفه در چاپ کتاب شايد مي‌شد شش ماه، مي‌شد دو سال. خوش‌بختانه من جزء آدم‌هاي خوش‌شانسي هستم که شغل‌ام بي‌رابطه با علاقه‌ام نيست اما به‌طور کلي اين واقعيتي‌ست که نبود شرايط نويسنده‌گي حرفه‌اي در سرزمين ما از بزرگ‌ترين معضلات ادبيات ماست.

- داستان‌هاي «نمي‌توانم به تو فکر نکنم سيما» غالبن از نظر فرم داستان‌هاي ساده‌اي هستند. پي‌رنگ و پرداختي خطي و بدون پيچيده‌‌گي دارند و نثرشان هم نثري شسته‌رفته و بدون بازي زباني‌ست. من احساس کردم بعد از «آبي‌تر از گناه،» که فرم دايره‌اي خاصي داشت و شايد مخاطب حرفه‌اي‌تري مي‌طلبيد، شما حرکت کرده‌ايد به سمت اين‌که ساده‌تر بنويسيد.

ممکن است اين اتفاق افتاده باشد، چون دوستان ديگري هم گفته‌اند، البته عکس اين هم گفته شده است. واقعن تعمدي در اين ماجرا نداشته‌ام. هفت، هشت تا موضوع داستاني داشتم و فکر مي‌کردم که اين موضوعات را بايد در فرم مناسب خودشان اجرا بکنم. البته اين به اين معني نيست ‌که فرم را ساده گرفتم يا سهل‌انگارانه با آن برخورد کردم. فکر کردم که اين قصه‌ها را بايد با هم‌اين فرم روايت کرد تا آن تاثير واحدي را که مدنظر من است در ذهن مخاطب بگذارند.

- منظور من از ساده سهل‌انگارانه نبود. داستان‌هاي روز دنيا، داستان‌هاي امريکايي يا داستان‌هاي نويسنده‌هاي جوان اروپايي، هم داستان‌هايي هستند که معمولن پي‌رنگ ساده‌اي دارند و مخاطب مي‌تواند راحت آن‌ها ‌را بخواند و بفهمد. حالا اين‌که بتواند با لايه‌هاي زيرين و درون‌مايه‌ي اثر هم ارتباط برقرار کند چيز ديگري‌ست.

اصل اساسي داستان لذت بخشيدن به مخاطب است. اين چيزي است که هرگز نبايد فراموش شود. نويسنده، صرف‌نظر از اين‌که فرم‌ داستان‌اش ساده باشد يا پيچيده، ماجرايي را براي ما روايت مي‌کند. قطعن در تعقيب اين ماجرا بايد چيزي دست مخاطب را بگيرد. آثاري هستند که در عين روايت ساده و لذت‌بخش سر بزنگاه گريبان مخاطب را مي‌گيرند و او را به عمق مي‌برند. چيزهايي را با او در ميان مي‌گذارند که نه اين‌که ديده نشده باشند، نه اين‌که گفته نشده باشند، اما معمولن خواننده را به کشف و شهود فرا مي‌خوانند و افقي را به او نشان مي‌دهند که به آن بي‌توجه بوده است. تلقي من از داستان اين است، و طبيعي‌ست مسيري که انتخاب کردم نيز هم‌اين است. گاهي وقت‌ها در برخي از کارها اگر دقيق نگاه بکنيم، عمقي وجود ندارد و آب گل‌آلود مي‌شود تا اين تصور را ايجاد کند که عميق است. اميدوارم که من هيچ‌وقت داستاني اين‌گونه ننويسم.

ـ براي من جالب است که بعضي‌ها نثر شما را با نثر گلشيري مقايسه کرده‌اند. يک گفت‌وگو هم از شما مي‌خواندم که در آن تاثيرپذيري از گلشيري را انکار نکرده‌ بوديد. به نظر من نثر شما از «آبي‌تر از گناه» تا «نمي‌توانم به تو فکر نکنم سيما» مثل فرم کارهاي‌تان حرکتي رو به ساده‌گي داشته. به‌طور کلي هم من شباهتي بين ساختار خاص زبان گلشيري و زبان نسبتن ساده‌ي شما نمي‌بينيم.

من فکر مي‌کنم داستان خلق ادبيات است. يعني شاخه‌اي، زيرمجموعه‌اي، جزيي از ادبيات است. آدمي که مي‌خواهد ادبيات خلق بکند حق ندارد آن را ساده بگيرد و حق ندارد که غلط بنويسد. اين اصل اساسي‌ست. گاهي فقط راجع به قصه گفتن حرف مي‌زنند و يادشان مي‌رود که دارند ادبيات خلق مي‌کنند، ادبيات به آن معناي دقيق سنتي که ما داريم. درست حرف زدن، سالم حرف زدن، زيبا حرف زدن، اين‌ها همه جزء ادبيات است. درست است که وقتي اين‌ها را در شاخه‌ي داستان‌نويسي مي‌آوريم چيزهاي ديگري ـ ماجرا و شخصيت و ... - هم اضافه مي‌شود. يک جايي ممکن است ـ به‌ضرورت شخصيت و راوي و ... ـ با اشتباه حرف زدن يا حتا غلط املايي داشتن کارمان بي عيب و نقص باشد. پس توليد کار بي عيب و نقص در حوزه‌ي زبان مي‌تواند به معني خلق ادبيات باشد. اما راجع به گلشيري، کساني که درباره‌ي تشابه نثر من و گلشيري حرف مي‌زنند نه تنها نثر گلشيري را نمي‌شناسند که احتمالن کتاب من را هم خوب نخوانده‌اند. نمي‌دانم ياد مولانا مي‌افتم و مثل‌اش از کسي که شرح نهنگ مي‌داد. گلشيري در حوزه‌ي زبان کارهاي بسيار زيادي انجام داده است. همه‌ي ما روي شانه‌هاي هم مي‌ايستيم. من اگر از گلشيري تاثير نپذيرم، نويسنده‌ي زمانه‌ي خودم نيستم. مگر ممکن است که من به قله‌هايي که او فتح کرده بي‌اعتنا باشم؟ اگر زبان گلشيري را کالبدشکافي کنيم، غير ممکن است که در آن تاثير جلال آل‌احمد را نبينيم، حالا هر چه‌قدر که اين‌ها از لحاظ ضرب‌آهنگ ذهني با هم‌ديگر متفاوت باشند. من نوشته‌هاي گلشيري را مثل نوشته‌هاي بسياري از نويسنده‌هاي معاصرمان بارها و بارها خوانده‌ام و مثل بسياري از نويسنده‌هاي معاصرمان از گلشيري هم تاثير پذيرفته‌ام. گلشيري کسي‌ست که نثر فارسي را بي عيب و نقص مي‌دانست و به خواست خودش در آن تغييرات مناسب و به‌جاي داستاني ايجاد مي‌کرد. طبيعي‌ست که من او را در حوزه‌ي نثر و داستان مي‌پسندم و دوست دارم. گلشيري يکي از تاثيرگذارترين نويسنده‌ها بود. هنوز گاهي وقت‌ها که به نبودن‌ او فکر مي‌کنم وحشت‌زده مي‌شوم. واقعن جا داشت که هنوز کارهاي بزرگي انجام بدهد، و حيف که ديگر نيست.

- داستان‌هاي کتاب بسيار متنوع‌اند و هيچ خط مشترکي بين آن‌ها ديده نمي‌شود.از تجربه‌هاي گوناگون و جالبي هم نوشته‌ايد. مثلن، با اين‌که در جنگ نبوده‌ايد داستان درباره‌ي جنگ داريد.‌ اصولن رابطه تجربه و تخيل را چه گونه مي‌بينيد؟

حسن ميرعابديني در «صد سال داستان‌نويسي»‌ يادآوري مي‌کند که واقعيت سکوي پرش نويسنده است. هم‌اين‌طور است. تجربه تاثير مستقيمي بر نويسنده دارد. مدام راجع به اين‌که ما آثار عظيم ادبي خلق نمي‌کنيم حرف زده و فراموش مي‌شود که امکان زنده‌گي‌هاي بزرگ هم از ما دريغ شده است. آن‌قدر همه‌چيز کوچک و تنگ و تار است که نه امکان ديدن وجود دارد و نه امکان سفر کردن و تجربه اندوختن. البته ما ملتي هستيم که در شعر خيلي قوي بوده و سابقه‌ي خيلي زيادي داريم. مي‌دانيد که عنصر اساسي شعر تخيل است، براي همين ما آدم‌هاي خيال‌پرداز گاه توانسته‌ايم با خيال اين فقدان زنده‌گي بزرگ را جبران کنيم. زنده‌گي همينگوي را مقايسه بکن با زنده‌گي مطرح‌ترين نويسنده‌هاي معاصر ما. زنده‌گي نويسنده‌هاي ما کاريکاتوري از زندگي‌ست، نه به خاطر نويسنده‌هاي‌مان، بل‌که به ‌خاطر شرايط‌مان. واقعيت سکوي پرش است و هر چه اين واقعيت‌ها و تجربه‌ها بيش‌تر باشند نويسنده بالاتر خواهد پريد. اين را هم بگويم که ما در روزگار معاصرمان حوادث عظيم داشته‌ايم و تجربه‌هاي بزرگي در همين دور و بر خودمان اتفاق افتاده که مطمئن باش اگر امکان بيان‌شان وجود داشته باشد ـ که روزي وجود خواهد داشت ـ ادبيات آن‌ها خلق خواهد شد و مردم هم خواهند خواند.