برای آن همه کتاب های خوب
باز هم خواندهام: «آویشن قشنگ نیست» نوشته حامد اسماعیلیون، «موزه اشیاء گم شده» پیام یزدانجو، «دیوانه در مهتاب» حمیدرضا نجفی و… که خواندنیاند و به گمانم هرکدام چیزی به ادبیاتِ معاصرمان افزودهاند.
و باز هم خواندهام، بیآنکه شما هنوز آنها را خوانده باشید. کارمند نشر بودن گاه حسنهایی هم دارد.
اسدالله امرایی چند ماهی هست که خزان خودکامة مارکز را ترجمه کرده است؛ ترجمهای تحسین برانگیز. اینکه میگویم تحسین برانگیز تعارف نیست. شک ندارم کارنامة امرایی، به رغم درخشانی آثار پیش از اینش، از این پس به قبل و بعد از ترجمه «خزان خودکامه» بخش خواهد شد.
شک ندارم اگر مارکز به فارسی مینوشت، «خزان خودکامه»اش همین میشد که امرایی به فارسیاش درآورده.
کتاب چند ماهی است که در ادارة کتاب است، و ناشرش: ثالث.
«برای بوسهای در بوداپست» ارسطویی را هم سال تازه آغاز شده بود که خواندم. رمانی کم حجم که میدانم کوهی از برگه و فیش پشت سر دارد.
داستانِ آرامِ عشقی تباه شده در سال پرحادثه ۵۷٫ سخت ایرانی است و عجیب فهمیدنی در هر گوشة جهان.
کاش بیش از این در ارشاد نماند. ناشر این هم ثالث است.
مجموعه قصهای از فوئنتس به اسم «آب سوخته» با ترجمة علی اکبر فلاحی در نشر ققنوس در دست انتشار است و نشرش به گمانم به دو دلیل اتفاقی بزرگ است. دلیل اول: مجموعهای است از بهترین داستانهای فوئنتس، منتشر شدة دو سالِ پیش در مکزیک. و دلیل دوم: زبان اسپانیولی برای ترجمه به فارسی، از این پس مترجمی تازه نفس و کاربلد دارد.
در این چند ماه، هربار که ناشر را دیدهام، یادم نرفته اصرار کنم، تشویق مترجم را به ترجمههای دیگر از یاد نبرد.
برای «سایهها» نوشته محمود فلکی آب پاکی را روی دستمان ریختند: «غیر قابل چاپ.» حیف، اما بین خودمان بماند، همیشه امیدی هست. قبل از این هم برای کتابهایی از اول آن عبارت کلمة «غیر» برداشته شده است. یکیاش همین ماه پیش چاپ شد.
رمانی از مهناز کریمی خواندهام که آن قدر در انتظار مجوز مانده که دیگر اسمش هم یادم نیست. کریمی هم مدتی است در ایران نیست. عالی است، چنان ریاکاری نابودکنندهمان را نشانه رفته است که حیرت میکنی. ناشر کار باید روشنگران باشد.
و یک کار محشر خواندهام از مارکز به اسم «یادداشتهای پنج ساله» و بله با ترجمة «بهمن فرزانه». فرزانه که در رم ترجمهاش میکرد، هر چند صفحه که پیش میرفت، تماس میگرفت و تا گوشی را برمیداشتم میگفت: «فوقالعادهاند، یکی از یکی بهتر.» ترجمه که تمام شد من بودم که میخواندم و از پشت میزم در نشر ثالث میگفتم: «فوقالعادهاند، یکی از یکی بهتر.»
و باز هم هست. آن همه کتاب خوب که امیدوارم فقط ما، کارمندان نشر، خوانندهشان نمانیم.
<< Home