بی یا

داستان ها، و یادداشت های محمد حسینی

دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸

حاشیه ای بر نمی توانم به تو فکر نکنم سیما محمد حسینی


وبازبه همین سادگی
( حسن محمودی_ آدم و حوا )

نمی توان مجموعه داستان « نمی توانم به تو فکر نکنم سیما» نوشته محمد حسینی را با داستان اول اولش شروع کرد و به داستان آخر آن، یعنی«اون بالا من یه آینه دارم» نرسید. مراد این است که داستان« نمی توانم به تو فکر نکنم سیما» با هوشمندی خاصی در ابتدای کتاب آمده. این تک داستان که از اتفاق تنه به برخی از وقایع اخیر می زند، در لایه های پنهانش، مدت ها ذهن مخاطبش را با خود درگیر می کند.
اصلا محمد حسینی در همه ی ۸ داستان این مجموعه، حسی چنین به خواننده منتقل می کند. داستان ها گرچه رد وجه نخست، ساده اند، لایه های پنهانی نیز در خود نهان دارند که هرکدام، مجالی از باب فکر کردن درباره ی چیزهایی دیگر را برای مخاطبش نهان می سازد و ذهن او را درگیر می کند. این ماجرا از همان تک داستان نخستِ « نمی توانم به تو فکر نکنم سیما» شروع می شود و در داستان های دیگر، هر کدام به نحوی رُخ می نماید. جدای از همان داستان « نمی توانم به تو فکر نکنم سیما»، تک داستان درخشانِ «برای بعد»، در سطرهای پایانی، تازه شروع می شود و تخیل و حافظه را به سمت مشابه سازی ماجراهای دیگری می کشاند که خود می تواند حجمی انبوه به داستانی کوتاه بدهند. اگر حتی یادمان نباشد که آن شاعر باید شاملو باشد و آن آدم های شهرستانی، یکی خود محمد حسینی است و آن دوی دیگر دوستان قزوینی او که از سر ذوق و شوق به دیدار شاعرسترگ روزگارشان، احمد شاملو می روند و داستان، داستانِ شوریدگی و شیفتگی آن هاست و بعد که مجالی می شود برای ساختن داستانی قائم به ذات خود که حتی اگر آن شاعر، احمد شاملو نباشد و مخاطب، دوره و زمانه ی او را درک نکرده باشد، خود، داستانی مجزا است. به راستی اگر چنین باشد، برای داستان چه اتفاقی می افتد و اگر همان داستانِ « نمی توانم به تو فکر نکنم سیما» تا به این اندازه مشابه اتفاقات روزگار نشر کتاب نبود، چه اتفاقی برای این یکی داستان نیز می افتاد؟ داستان های دیگر مجموعه نیز کم و بیش، چندان دور از چنین موقعیت های مشابهی نیست. همه ی آنچه در ذهن مخاطب با خواندن هر کدام از داستان ها رخ می دهد و بازنماییی می شود، مثال هایی از اوقات گاه و بی گاه ماست و این قدرت نویسنده ی داستان های « تمی توانم به تو فکر نکنم سیما» محمد حسینی است. با این همه، پیش می آید که در عین خواندن داستان ها، احساس ناخوشایندی داشته باشی که بضاعت نویسنده در جاهایی اندک است و کاش که عمق بیشتری می یافت این سطرها و با روایت هایی داستانی تر روبه رو بودیم و کاش آن قدر که نویسنده در نثر و تصویرسازی دقت و وسواس به خرج می داد، کاش، به این اندک قصه ها کفایت نمی کرد. مراد، احتمالا همان چیزی است که باید دیگرانی آن را نقطع قوت کار محمد حسینی بدانند. کما آن که حسینی برای داستان های دیگرش نیز برنده ی جایزه ی هوشنگ گلشیری و مهرگان شده است و داستان هایش علاقه مندانی نه چندان کم دارد.
VN:F [1.7.0_948]


please wait...
Rating: 7.5/10 (2 votes cast)
VN:F [1.7.0_948]
Rating: 0 (from 0 votes)