مروری بر نمی توانم به تو فکر نکنم سیما
«نمیتوانم به تو فکر نکنم سیما» عنوان دومین مجموعه داستان محمد حسینی، نویسنده و ویراستار ادبی است. این مجموعه که توسط نشر ثالث منتشر شده، شامل هشت داستان کوتاه و خواندنی است. پیشتراز حسینی کتابهای:
آبیتر از گناه» (رمان)، «یکی از همین روزها ماریا» (مجموعه داستان) و «ریخت شناسی قصههای قرآن» (نقد و پژوهش) منتشر شده بود.
در یادداشتهایی که بر این کتاب، اینجا و آنجا خواندم، این جمله زیاد به چشمم خورد که داستانهای این مجموعه نیز به همان سبک و سیاق داستانهای پیشین حسینی نوشته شده و این نشان میدهد که نویسنده راه خود را یافته و چه و چه...
به نظر من، آنچه این مجموعه را شایان توجه میکند، تغییراتی است که حسینی در نگاه خود به داستان کوتاه داده. داستانهای نمیتوانم به تو فکر نکنم سیما اگرچه خطی و سادهاند اما تفاوتی اساسی در پرداخت حادثههاشان با داستانهای پیشین حسینی دارند. نویسنده در این مجموعه حادثه را به عمقیترین لایهی ممکن برده. تا آنجا که در نگاه اول به نظر میرسد هیچ و هیچ اتفاقی در داستان نمیافتد.
پنداری شخصیتها ثابتاند و دگرگونیای اگر هست، در مخاطب است. انتظار مخاطب برای خواندن داستانی با الگوی کلیشهای تعادل- عدم تعادل- تعادل ثانوی در این مجموعه بیپاسخ میماند. دلیل آن هم –به عقیده ی من- بها دادن به واقعیت بیرونی است تا واقعیت درونی و داستانی. چندی پیش، جایی میگفتم: «خسته شدهام از پایبندی به واقعیت داستانی و حقیقت مانندی... وقت آن رسیده که در داستانهایمان به واقعیت بیرونی هم بها دهیم... مثلاً بسیار پیش آمده که در خیابان یا تاکسی، شاهد درگیریهای خانوادگی بودهایم و از آنها گذشته ایم. یا سایهی مبهم درگیری زن و شوهر همسایه را بر پرده دیدهایم و دم نزدهایم. اینها همان قدر میتواند تأثیر گذار باشد که واقعیت داستانی... بی آن که کنکاشی در گذشته و آیندهی شخصیتها داشته باشیم ذهنمان را درگیر میکنند و گاه، شیوهی زندگیمان را تغییر می دهند.»
با خواندن داستانهای این مجموعه خوشحال شدم از این که چنین امکانی به زیبایی در داستان نشسته... و این هنر حسینی است که به نظر من نویسندهای حرفهایست.
نکتهی دیگر، پرداختن محمد حسینی به فضای سیاسی اجتماعی روز ایران است (حال، مستقیم یا به کنایه). دغدغهها، اجتماع، شخصیتها و گفتگوها امروزیاند و زنده. و تنها خودسانسوری نویسنده است که دست مخاطب را در کشف و گاه دست داستان را در ارایهی درونمایه -به حد کفایت- میبندد.
نثر اما همان نثر قدرتمند همیشگیست. روان و جذاب. جملههای بلند و کوتاه و سرشار از واژههای متناسب که پنداری در هر سطر میرقصند و گنجینهی واژگانی گستردهی نویسندهشان را به رخ میکشند.
در این بلبشوی ادبیات داستانی و وضع پریشان نشر، خواندن داستان «خوب» ایرانی، غنیمتیاست که آسان به دست نمیآید. مجالی اگر شد، «نمیتوانم به تو فکر نکنم سیما» را فراموش نکنید.
«...خطهای محوی میکشید. تند و سریع. یک خط این گوشه و یک خط گوشهی دیگر. چپدست بود و هیچ اعتنایی به ما که آنطو
ر سر خم کرده و مات مانده بودیم، نداشت.
قهوه و دوناتش را هم که شاگرد حسین آورد، نه حرفی زد، نه سر بلند کرد، نه کشیدن را کنار گذاشت. فقط بیقید و رها، آنقدر زنانه و ناز، چهار انگشت دست راستش را تکان داد که دلم لرزید. اسکندر تکیه داد به پشتی صندلی و نادر محکم و بلند آه کشید...» (داستان «و باز به همین سادگی»- از مجموعه داستان نمیتوانم به تو فکر نکنم سیما)
__________________
منبع
<< Home